هستیهستی، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 8 روز سن داره

هستی فنچ باباش

من هستی هستم(فاطیما)الان ۱۲ سالمه ،یه خواهر کوچولو و یه داداش ۵ ساله دارم ،من ۴ تا اسب دارم و عاشق اسب سواریم ،من عاشق خانوادمم

برایت از طلا تختی مسیری رو به خوشبختی

برایت عمر نوحی را وقاری همچو کوهی را

برایت صبر ایوبی حیاتی مملو از خوبی

برایت شاد بودن را فقط ازاد بودن را

صداقت را رفاقت را محبت را دعا کردم

(طره:)

طره یه مادیونه یه اسب عرب،۳ سالشه و الانم یه کره ی خوشگل تو شکمش داره🥰🐎 من من با طره وارد دنیای اسب و اسب‌سواری شدم🙃 طره بهترین دوست، بهترین اسب،بهترین ...برای منه ❤ من طره رو بیشتر از هرکسی دوس دارم🥺❤
17 دی 1401

تولد چهار سالگی هستی خانم

روزشمار بالای وبلاگ میگه که بله یه ماهی از تولد گل دخترمون گذشته..ولی بازم تولدت مبارک و جشن امسال به درخواست هستی خانم پروانه ای بود. اینم چند تا عکس از تولد پروانه ای هستی خانم             پ   کیک پروانه ای   هستی با دامن توتو ژله تزریقی   میز شام ماکارونی پروانه-فلافل-سالاد انار-پای میوه که قرار بود تصویری بشه-سالاد انار - ژله ...
3 اسفند 1393

بعد از مدتها نوشت

سلام خیلی وقت که پست نذاشتم یعنی فرصت نمیشد.نه که فکر کنید کارمندیم  یا مشغول تحصیل نه سرمون با هستی خانم گرمه . دخترم برا خودش خانم شده و کلی از کاراشو خودش انجام میده.فعلا کلاس زبان و ژیمناستیک میره.و خدا رو شکر به هردو علاقه داره.ولی تو کلاس با بچه ها زیاد قاطی نمیشه .دیروز بهش میگم مامان چرا با بچه ها دوس نمیشه حرف نمیزنی ؟میگه حال ندارم بردم موهاشو کمی کوتاه کنم که یه دفعه یه کم بیشتر کوتاه شد و آلمانی از آب دراومد(عکس جدید در اولین فرصت گذاشته خواهد شد )حالا هر جا میریم میگه پسر شدم. چند روز پیش بالاخره موفق شدم ببرمش استخر بچم میگه مامان یعنی پایینش زمین داره ؟ بعد که رفته تو آب میگه اره مامان زمین ...
12 مهر 1393

اندر احوال این روزها

ا   ینم دو تا از مکالمات ما با هستی این روزها: 1.یه روز که  گرسنه بود و ناهارمون کمی طول کشید .گریه کرد که گشنمه من:دخترم یکم صبر کن هستی : من بیچارم تو به من غذا نمیدی من هستی خلاصه آرومش کردم ،رفته به خواهرم میگه: خاله مگه نمیشه مامان به بچش غذا نده. خواهرم بازم من بعله فهمیدیم اگه گشنه بمونه ابرومونو میبره. 2.یه روز رفتم خلیج فارس کار د اشتم .گفتم نمیریم شهر بازی . از تاکسی پیاده شدیم با لبخند میگه:مامان مرسی که منو آوردی شهر بازی. من شهر بازی هستی     ...
31 فروردين 1393

سال نو مبارک

  سال نو پر از برکت و خوشی برای همه. امسال سال تحویل شیراز بودیم . دوم تا چند روز بعد از سیزده تهران بودیم.هستی هم مشغول بازی و سرگرمی با بچه ها.       دو هفته ای هم میشه که هستی مهد کودک میره البته فعلا سه روز در هفته که خسته نشه.روز اول ترسید و دستم ولنمی کرد و از روز دوم خودش با میل خودش رفت.   ...
31 فروردين 1393

هستی سه ساله شد

30 دی 1389 فرشته کوچولویی بدنیا اومد که الان تمام دنیای منه. فرشته ای که بهترین بهانه شد برای دل بستن به روزای سخت. فرشته ای که روزی چند بار بغلم میکنه و میبوسه با زبون شیرینش میگه مامانی دوست دارم،لحظه ای که تموم دنیا مال منه. فرشته ای که حالا تمام آمال و آرزوهام جایی به اون ختم  میشه. ای تمام هستیم بهانه زندگیم تولدت شادباش. امسال تولد تم دار نداشتیم کلا قصد نداشتم تولد بگیرم ولی عمه ها و زن عمو ها لطف کردن و برات تولد گرفتن.   نوه های خانواده پدری هستی که چند روز پیش یه فرشته کوچولوی دیگه هم به جمعشون اضافه شد بگید ماشالا ...
8 بهمن 1392