هستیهستی، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره

هستی فنچ باباش

من هستی هستم(فاطیما)الان ۱۲ سالمه ،یه خواهر کوچولو و یه داداش ۵ ساله دارم ،من ۴ تا اسب دارم و عاشق اسب سواریم ،من عاشق خانوادمم

واکسن 6 ماهگی

دیروز هستی واکسن 6 ماهگی زد و خدارو شکر اینم بخیر گذشت. از اونجایی که هستی به واکسن 4 ماهگی رفلاکس شدیدی نشون داد به تشخیص دکترش واکسن سه گانه رو دوگانه زدن،با حذف سیاه سرفه.دیگه نه تبی در کار بود نه بی تابی و حتی جای واکسنم درد نمی کنه. این وسط مامانش خیلی خوشحال که دخترش گریه نمی کنه. از اونجایی که واکسن هستی رو بهداشت مرکز زدیم شاید این نکته ها بدرد بقیه مامانا هم بخوره: واکسن سه گانه باعث تب میشه،این واکسن رو تو پای راست میزنن.بجز دادن قطره استامینوفن هر 6 ساعت برای 24 ساعت ،کمپرس سر د یا گذاشتن حوله سرد برا 24 ساعت اول و برا روز دوم حوله گرم.چرب کردن جای واکسن با روغن زیتون و ماساژ دادنش باعث جذب سریعتر واکسن میشه. &...
3 مرداد 1390

عکسای 5 ماهگیم

این عکس اتلیه   اینم من و اتاناز تو یه روز گرم   خنده نداره که،مگه چیه استخر نداشتیم رفتیم تو قازان       ...
31 تير 1390

من نیم ساله شدم

امروز ماهگرد 6 ماهگی من بود من به خیروخوشی نیم ساله شدم. مامانو بابام خیلی خوشحالن بابام همش میگه دخترم خیلی خوبه این مامانم نمیدونم چرا اینقدر از الان اصرار داره که پیر شده؟ اما من تو این 6 ماه خیلی بزرگ شدم.حالا خودمو می شناسم،به عکسم و شنیدن اسمم واکنش نشون میدم.میتونم بشینم و سینه خیز کمی به جلو برم ولی به قول مامانم مثل عقربه ساعت به همه طرف میرم. غذا خوردن رو با سوپ شروع کردم . برای بدست اوردن چیزی که می خواهم داد و فریاد میکنم .حالا دیگه برای خودم آواهای تقریباً مشخصی دارم.گوشمو سوراخ کردم. و بعضی چیزهایی که من الان دوس دارم:حمله کردن به لب تاپ بایایی.خوردن انواع پتوو پارچه.ویه چیزم می خورم خیلی خوشمزست ...
31 تير 1390

من از اولین سفرم برگشتم

اینم از اولین سفر من که همراه مامانو بابایی رفتیم تهران برا دیدن فامیلای بابایی.عصر 14 خرداد رفتیم و 12 تیر برگشتیم. ما یه ماه تهران بودیم ولی هوا خیلی گرم بود و زیاد بیرون نرفتیم اخه مامان می ترسید مریض بشم.من که عادت کرده بودم شیراز هر روز عصر برم پارک چند روز اول خیلی بی قراری کردم.ولی بعدش بچه خوبی شدم و دیگه گریه نکردم. اونجا همش پیش آتاناز بودم.فقط نمی دونم چرا بعضی وقتا هوس می کرد و موهای منو بدجوری می کشید یادم باشه بزرگ شدم حتمن ازش بپرسم. بهمون خیلی خوش گذشت اصلن گذر زمانو متوجه نشدیم. موقع رفتن پرواز راحتی داشتیم ولی وای به برگشت. هواپیماش کوچولو بود،تازه اونجا فهمیدیم اول میره اصفهان،1.5 تاخیر بخاطر بدی هوا،بع...
25 تير 1390

بدون عنوان

هستی من امروز یاد گرفتی حرفه ای غلت بزنی،وقتی دمر میشی دوباره برمیگردی .وقتی دیدم از جایی که گذاشتمت 1 متر اونورتر رفتی نمیدونی چقدر ذوق کردم. دیگه باید حسابی مراقبت باشم ،کارم در اومد.حالا من بدو هستی بدو   ...
12 خرداد 1390

غول واکسن 4 ماهگی

غول واکسن 4 ماهگی هم رسید  و هر کاری کردیم نشد از دستش فرار کنیم. حالا با گذشت ٣ روز امروز یه کم بهتری.همش گریه می کردی، تب شدید داشتی و کم شیر خوردی. پای کوچولوتو از درد بالا نگه میداشتی.ولی بقول بابایی آقام ابوالفضل نگه دارته. خدارو شکر این یکی هم گذشت تا 2 ماه دیگه خیالم راهته. خیلی دوس دارم زودتر بهت غذا بدم ولی دکترت گفته از 6 ماهگی. ...
4 خرداد 1390

4 ماهگیت مبارک گل من

 دختر نازم 4 ماهتم تموم شد .تو این 4 ماه یادگرفتی: آواهای زیادی رو  از خودت در می یاری که باوجود نامفهوم بودن هیچی به اندازه اون مارو شاد نمیکنه. تقریباً یک ماه و نیمه این کارو میکنی و سروصدات هر روزم بیشتر میشه. میخندی و دل میبری تازگی با صدای بلندم می خندی حالا میتونی با دستات چیزا رو بگیری و برای کشف دنیای اطرافت دستتو به همه طرف میبری تازه چند روزیه یاد گرفتی پاتو تودستت نگه میداری   اینم یه عکس از توانایی هات ...
31 ارديبهشت 1390

بدون عنوان

دختر نازم امروز رفتیم پیش دکتر مدنی اخه یه کوچولو سرماخوردی خداروشکر دکترم گفت چیز مهمی نیست .مامان فدای قدوبالات امروز وزنت6200 و قدت 63 بود
15 ارديبهشت 1390