اندر احوال این روزها
ا
ینم دو تا از مکالمات ما با هستی این روزها:
1.یه روز که گرسنه بود و ناهارمون کمی طول کشید .گریه کرد که گشنمه
من:دخترم یکم صبر کن
هستی : من بیچارم تو به من غذا نمیدی
من
هستی
خلاصه آرومش کردم ،رفته به خواهرم میگه:
خاله مگه نمیشه مامان به بچش غذا نده.
بازم من
بعله فهمیدیم اگه گشنه بمونه ابرومونو میبره.
2.یه روز رفتم خلیج فارس کار د اشتم .گفتم نمیریم شهر بازی .
از تاکسی پیاده شدیم با لبخند میگه:مامان مرسی که منو آوردی شهر بازی.
من
هستی
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی