این روزهای من...
ما تقریباً 2 ماهی میشه تهرانیم.هوا اینجا سرد شده و مجبورم به هستی لباس گرم بپوشمو چون نمیتونه زیاد حرکت کنه کلافه میشه.
اینجا هستی کلی با آتاناز و سارینا بازی میکنه. گاهی هم با هم دعوا میکنن.
چار دست و پا میره،با کمک مبل و ستون و میز و... می ایسته و چند قدمی راه میره.تا میام میشینم میاد از زانوهای من میگره میاد بالا و میشینه بغلم.
شبا تا رختخواب میندازیم هستی خودشو میندازه روی پتو و میخنده و این شده بازی شبانه هستی.
وقتی تابش میدیم تاب تاب میگه.28 مهر برا اولین بار موهاشو کوتاه کردیم و اول آبان برا اولین بار خودش از پله ها بالا رفت.چند روز پیشم خودش برا بار اول از مبل اومد پایین.من کلی ذوقشو کردم.
دو تا دندونای کوچولوش بخاطر قطره آهن یکمی سیاه شده،با اینکه قطرش خارجیه،بعدش براش مسواک میزنم.بازم سیاه شده
غذا خودرنشم خدا رو شکر خوبه.غذاهای آبکی و ماست رو بهتر از بقیه غذاها میخوره.و وای به وقتی که گشنه بمونه.